کتاب جدید من


کتاب جدید من منتشر شد :

بو نوشتن برای شرجی - انتشارات فصل پنجم

پرویز اسلامپور پیش از رفتن اش گفت :


یک نقطه‌ی بزرگ روشن
همواره
قلبم را می‌فشارد
...سال بهار که می‌رسد
چلچه‌ها به یاد می‌آیند
و من از یاد می‌روم
اینک که ماه
کلاغی‌ست با جیغش
بر سرم
و پلک‌های خیس و تقه‌ی در
که پاسخی ندارد
رمه‌ها که بیایند، مردانگی‌یم را
نزد سگ‌های سرما زده
به زمین می‌نهم و
دور می‌شوم
 

 

از بهزاد خواجات منتشر شد :

 

آذربایجان زنده است

همراهان من

 

 

همراهان من به تمامی مرده اند،

مرده ، چون این شیشه ها

که همیشه کودکانِ بازی

در پسِ آن شعله بوده اند.

و ما چهار تن بودیم و قصه ای قدیمی

و به عبارت دیگر

همیشه همان چهار تن هستند

که به قصد دیدن خود

در زیر نور ماه بیرون می آیند  

و در همان جا شعر می شوند،

دهان هایی در تلاوت خویش.

و گویا دیگر می توان گفت

که راهِ ریخته آن گونه به پای می پیچید

که گویی انجیربُن این همه دست را

بیهوده به وداعی پیش آورده است.

شکل نهایی خود را در خود داشتیم

اما اجسادمان نمی گذاشت

دور دست را ببینیم.

و کودکی که مرده است

اما دست هایش دست از بازی نمی کشند،

مرده، چون یک مرده

 به همراهانی می نگرد

که قرائت خود از یاد برده اند

در میان شیشه های شکسته

که در جهان پخش است.

و غیژغیژِ اصطکاکِ توپ های رنگی

با ارواح مندرس

و جمجمه ای که دانه ای پفک را

ـ چون وظیفه ـ به زیر دندان دارد

و کنار جاده افتاده است

*

همراهان من ایستاده اند

و در نفس چاق کردنی، درخت شدند

و آن ها به تمامی مرده اند،

 مرده چون این درخت

که غیژغیژ صدا می دهد

و در عبور حجم هایی رنگی

بالاخره حرف خودش را

با این برگ ها که پیش آورده خواهد گفت.

 

و لکه هایی از جنین و پفک

در نور ماه می درخشد.

 

 

 

 

 

 

 

روز ایرانی ، شب اهدای " گلدن گلوب" به اصغر فرهادی عزیــز

برای " جدایی نادر از سیمین" اش.زنده باشد نماینده ی شعور

و خلاقیت پارسی.

خط اول

 

 

 

در خط اول مانده ام

و سطرهای بعد از این

بوی الحمدشان بلند است.

می خواستم بروم ، آهو بتراشم

از بعد از ظهری

که بازار آمده بودی برای خرید ،

بروم درختان را کوک کنم

از پس آن همه توقف و پت پت ...

اما این خودکار نمی گذارد

که راحت راحت بمیرم در این سطر ،

یا راسا اقدام کنم

به پرده برداری از این دوچرخه

که در برف بیرون مانده

و بیچاره نه می داند که برف چیست

و نه این که دوچرخه کدام است .

( بدتر از این هم هست

دختران کبریت فروش کوتاه ترند

از این کوچه پیدای شان می شود

به آن کوچه می پیچند و تمام ! )

اما زوج های خسته ی این شهر

اگر که  آهوان را از گرگ می چلانند

تنها با استعانت از این شعر است ، همین شعر.

یک جمله و خلاص :

فرق من با شما در این که

رفتید شما و نرسیدید

من مانده ام و رسیده.

 

یک تذکر

 

دوستان زیادی بر من منت می گذارند و به این جا سر می زنند و برای ارائه ی نظر از من دعوت می کنند. من در حد توان و وقت محدودم پاسخ گوی این عزیزان هستم اما ارائه ی نظر آن هم به شکلی مبسوط واقعا امکان پذیر نیست ، چه ، در خانه اگر کس است ، یک حرف بس است. لحن من هم همیشه صریح و عاری از تعارف خواهد بود و نیز درباره ی بعضی شعرها حرف زیادی ندارم جز این که شاعر باید بخواند و خیلی هم بخواند و بهترین سفارش من همین است. با این اوصاف لطفا تنها دوستانی برایم کامنت بگذارند که با ذرک و قبول این شرایط مشکلی ندارند. شاد باشید.

اتاق عمل

 

 

کسی که یک بار به اتاق عمل رفته

از ما پیش تر است

حالا در جشن هر روزه ی انفجار

زخم معده ام را من

با شهامت اعلام کنم خوب است؟

پس وقتی که ماشین،

 سر کوچه منتظر است

کمی دقت به ملافه های سفید

 به کسی بر نمی خورد

مگر این اعدامی را ندیده ای

که هر روز قرص اش را سر وقت می خورد

حتا اگر صدای کلید  ول نکند؟

و با این حساب ،

 در سردخانه هم هیچ منعی ندارد

که از همراهان میّت

دوتن دل به هم بسپارند

و موقع رفتن

 پایی بکوبند به کله ی او از شوق.

کسی که از اتاق عمل بازگشته

له له می زند

که جای سرم را به آسمان بگیرد

و با عجله به عقد کسی بشتابد

که همین امروز،

 یعنی که مرده است.

 

 

تذکر

 

دوستان عزیز

باز هم تذکر می دهم که من وبلاگ خود را به دلیل ضیق وقت

تقریبا به حالت تعلیق در آورده ام امــا در فیس بوک  بـا شمــا

دیدار خواهم داشت .شاد باشید.